loading...
وبلاگ ایرانیان
sadegh بازدید : 382 جمعه 24 دی 1389 نظرات (0)

داستان آموزنده "مورچه و سلیمان نبی" - www.RadsMs.com

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،

نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.

سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.

در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود.

مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.

سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.

ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.

آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.

سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.

مورچه گفت :

بقیه در ادامه مطلب 

درباره ما
برای دوست داشتنت واژه کم می آورم...برای چشمانت وقتی همه ابرهای عالم در آن جمع میشوند تا ببارند.برای دستانت که وارثان آرامش زمینی خداوند خدایند و برای لبهایت وقتی دوستت دارم را سرود معراج قلب من میسازد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 52
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 74
  • آی پی دیروز : 32
  • بازدید امروز : 86
  • باردید دیروز : 707
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 872
  • بازدید ماه : 1,529
  • بازدید سال : 4,842
  • بازدید کلی : 282,669